سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/12/24 | 3:4 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

به نام خدا

آگاهیهای انسان

انسان هم خود آگاه است و هم جهان آگاه ، و دوست می‏دارد از خود و از
جهان آگاه‏تر گردد . تکامل و پیشرفت و سعادت او در گرو این دو آگاهی‏
است .
از این دو آگاهی کدام از نظر اهمیت در درجه‏ء اول است و کدام در درجه‏ء
دوم ؟ داوری در این موضوع چندان ساده نیست . برخی بیشتر به خود آگاهی‏
بها می‏دهند و برخی به جهان آگاهی . احتمالا یکی از وجوه اختلاف طرز تفکر
شرقی و طرز تفکر غربی در نوع پاسخی است که به این پرسش می‏دهند ،
همچنانکه یکی از وجوه تفاوتهای علم و ایمان در این است که علم وسیله‏ء
جهان آگاهی و ایمان سرمایه‏ء خود آگاهی است .
البته علم سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی می‏رساند به‏
خود آگاهی نیز برساند . علم النفس‏ها چنین وظیفه‏ای بر عهده دارند . اما
خود آگاهیهایی که علم می‏دهد مرده و بیجان است ، شوری در دلها نمی‏افکند و نیروهای خفته‏ء انسان را بیدار نمی‏کند ، بر خلاف‏
خود آگاهیهایی که از ناحیه‏ء دین و مذهب پیدا می‏شود که با یک ایمان پی‏
ریزی می‏شود . خود آگاهی ایمانی ، سراسر وجود انسان را مشتعل می‏سازد .
آن خودآگاهی که خود واقعی انسان را به یادش می‏آورد ، غفلت را از او
می‏زداید ، آتش به جانش می‏افکند ، او را دردمند و درد آشنا می‏سازد کار
علوم و فلسفه‏ها نیست . این علوم و فلسفه‏ها احیانا غفلت زا هستند و
انسان را ازیاد خودش می‏برند ، از این روبسا دانشمندان و فیلسوفان بی‏درد
و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل ناکرده‏های خودآگاه .
دعوت به خودآگاهی و اینکه " خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی‏
" ، " خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می‏کنی " سر
لوحه‏ء تعلیمات مذهب است .
قرآن کریم می‏فرماید :
« و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم اولئک هم الفاسقون
( 1 ) .
از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا آنها را از خودشان‏
فراموشانید . آنان همان فاسقان‏اند ( از خود بدر رفتگان‏اند ) .
رسول اکرم فرمود :
« من عرف نفسه عرف ربه »
هر که خود را بشناسد خدای خویش را می‏شناسد .
علی ( ع ) فرمود :
« معرفة النفس أنفع المعارف » .
خودشناسی سودمندترین شناساییهاست .

و هم او فرمود :
« عجبت لمن ینشد ضالته کیف لا ینشد نفسه » .
در شگفتم از کسی که چیزی از خود گم می‏کند و در جستجویش بر می‏آید ، و
خود را گم کرده اما جستجو نمی‏کند .
آگاهان جهان ، عیب اساسی که بر فرهنگ و تمدن غربی گرفته‏اند این است‏
که این فرهنگ ، فرهنگ جهان آگاهی و خود فراموشی است . انسان در این‏
فرهنگ به جهان آگاه می‏گردد ، و هر چه بیشتر به جهان آگاه می‏گردد ، بیشتر
خویشتن را از یاد می‏برد . راز اصلی سقوط انسانیت در غرب همین جاست .
انسان آنگاه که خود را ، به تعبیر قرآن ، ببازد ( خسران نفس ) ، به دست‏
آوردن جهان به چه کارش می‏آید ؟
فکر می‏کنم کسی که بهتر از همه فرهنگ غرب را از این نظر انتقاد کرده‏
است " مهاتما گاندی " رهبر فقید هند است . گاندی می‏گوید :
" غربی به کارهای بزرگی قادر است که ملل دیگر آن را در قدرت خدا
می‏دانند ، لیکن غربی از یک چیز عاجز است و آن تأمل در باطن خویش است‏
. تنها این موضوع برای پوچی درخشندگی کاذب تمدن جدید کافی است .
تمدن غربی اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی‏
نموده است ، به خاطر این است که غربی به جای " خویشتن جویی " در پی‏
نسیان و هدر ساختن " خویش " است . اغلب کارهای بزرگ و قهرمانی و
حتی اعمال نیک غربی ، فراموشی ( فراموشی خود ) و بیهودگی است . قوه‏ء
عملی او بر اکتشاف و اختراع و تهیه‏ء وسایل جنگی ، ناشی از فرار غربی از
" خویشتن " است نه قدرت و تسلط استثنایی وی بر خود .

وقتی انسان روح خود را از دست بدهد ، فتح دنیا به چه درد او می‏خورد ؟ "
( 1 )
گاندی می‏گوید :
" در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد و آن شناسایی ذات ( نفس = خود )
است . هر کس خود را شناخت ، خدا و دیگران را شناخته است ، هر کس خود
را نشناخت ، هیچ چیز را نشناخته است . در دنیا فقط یک نیرو و یک‏
آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است . هر کس‏
بر خود مسلط شد ، بر دنیا مسلط شده است . در دنیا فقط یک نیکی وجود
دارد و آن دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن خویش است . به عبارت‏
دیگر ، دیگران را مانند خود انگاریم . باقی مسائل ، تصور و وهم و عدم‏
است " ( 2 ) .
به هر حال ، خواه به خود آگاهی بهای بیشتر بدهیم و خواه به جهان آگاهی‏
، و خواه بهای مساوی به آنها بدهیم ، آنچه مسلم است این است که توسعه‏ء
آگاهی به معنی توسعه و بسط حیات انسان است . روح یا جان مساوی با خبر و
آگاهی است و آگاهی و خبر مساوی با روح و جان است . آن که آگاه‏تر است‏
جانش فزون‏تر است .
جان نباشد جز " خبر " در آزمون هر که را افزون " خبر " جانش‏
فزون

جان ما از جان حیوان بیشتر
از چه ؟ زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملک
کو منزه شد ز حس مشترک
وز ملک جان خداوندان دل
باشد افزون تو تجبر را بهل
زان سبب آدم بود مسجودشان
جان او افزون‏تر است از بودشان
ورنه بهتر را سجود دون تری
امر کردن هیچ نبود در خوری
کی پسندد لطف و عدل کردگار
که گلی سجده کند در پیش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
مرغ و ماهی و پری و آدمی
زانکه او بیش است و ایشان درکمی
جان چه باشد ؟ با خبر از خیر و شر
شاد از احسان و گریان از ضرر
چون سر ( 1 ) و ماهیت جان مخبر است هر که او " آگاه‏تر " ، " با
جان‏تر " است
اقتضای جان چو ای دل آگهی است
هر که آگه تر بود جانش قوی است
روح را تأثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
چون جهان جان سراسر آگهی است
هر که بیجان است ازدانش تهی است
پس انسان به هر نسبت که از خود و از جهان آگاه‏تر باشد ، جاندارتر
است . جانداری ، به اصطلاح فلاسفه حقیقت مشککه است ، یعنی درجات و
مراتب دارد ، تدریجا که درجه‏ء آگاهی انسان بالا می‏رود ، درجه‏ء حیات و
جانداری‏اش بالا می‏رود .
بدیهی است که خود آگاهی مورد بحث ، خود آگاهی شناسنامه‏ای نیست که‏
نامم چیست ؟ نام پدر و مادرم چیست ؟ در کجا زاده‏ام و در کجا سکونت‏
دارم ؟ و یا خود آگاهی بیولوژیکی نیست که در شناخت حیوانی یک درجه‏
بالاتر از خرس و میمون خلاصه می‏شود.